رضا بی قصد و غرض گفت: آقا اجازه!، شما غلط کردی!.
همه سرها با چشم های از حدقه درآمده و دهانی باز به طرف رضا چرخید. آقای اسدی هاج و واج چهار چشمی به رضا خیره شده بود، باورش نمی شد که رضا اینگونه گستاخ شده باشد. عینک را از چشمانش درآورد و با شک و تردید و عصبانیتی که نمی توانست آن را انکار کند و با لحنی که در آن اضطراب و خشم موج میزد گفت: چی گفتی؟!!.
رضا با تغییر حالت معلم و نگاه خوفناک هم کلاسی ها مضطرب شد گفت: هیچی بخدا آقا!، اونجا به جای اینکه بنویسید ۲ نوشتید ۳، غلط نوشتید همین بخدا!!.
معلم کمی سکوت کرد، عینک را به چشم زد و به آرامی گفت: پسر جون، غلط کردی نه!، بگو اشتباه کردی!.
رضا: چشم آقا!.
درباره این سایت